تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:18 | نویسنده : Fatemeh

 عکس های روز مادر (روز زن)

مرا به کعبه چه حاجت

طواف میکنم *مادری*راکه برای لمس کردن دستانش هم باید وضو گرفت



تاريخ : چهار شنبه 25 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:7 | نویسنده : Fatemeh

 

 |http://www.atrebaroon.blogfa.com|عکس های عاشقانه|http://www.atrebaroon.blogfa.com|

وقتی مریض میشدی پزشک ازت میپرسید بیماریت چیه

منتظر مادر میشدی

چرا که میدونی مادر همون حسی رو دارکه تو داری

حتی ازخودت هم بیشتر دردت رواحساس میکنه ...



تاريخ : سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, | 23:58 | نویسنده : Fatemeh

 

به سلامتی اون پدری که هنگام تراشیدن موی کودک مبتلا به سرطانیش گریه ی فرزندش رو دید
ماشین رو داد به دستش در حالی که چشمانش پر از گریه بود گفت : حالا تو موهای منو بتراش !

 

 


به سلامتی پدری که '' نمی توانم'' را در چشمانش زیاد دیدیم
,,, ولی از زبانش هرگز نشنیدم ...!!!



به سلامتی پدری که طعم پدر داشتن رو نچشید ،اما واسه خیلی ها پدری کرد

 

...

...

 


 

به سلامتی پدری که لباس خاکی و کثیف میپوشه میره کارگری برای سیر کردن شکم بچه اش ، 
اما بچه اش خجالت میکشه به دوستاش بگه این پدرمه !


...

 

 

سلامتی اون پدری که شادی شو با زن و بچش تقسیم میکنه اما غصه شو با سیگار و دود سیگارش . . .



به سلامتی پدری که کفِ تموم شهرو جارو میزنه که زن و بچش کف خونه کسی رو جارو نزنن..



همیشه مادر را به مداد تشبیه میکردم ، که با هر بار تراشیده شدن، کوچک و کوچک تر میشود…
ولی پدر ...
یک خودکار شکیل و زیباست که در ظاهر ابهتش را همیشه حفظ میکند
خم به ابرو نمیاورد و خیلی سخت تر از این حرفهاست
فقط هیچ کس نمیبیند و نمیداند که چقدر دیگر میتواند بنویسد …

 

 


...

 


پدرم هر وقت میگفت "درست میشود" ... تمام نگرانی هایم به یک باره رنگ میباخت...!

 



وقتی بعد غذا یه مشت دارو میخوره ، میفهمی چقدر درد داره اما هیچ چی نمیگه... 
و وقتی میفهمی نصف موهای سفیدش به خاطر غصه های تو هستش ، دلت میخواد بمیری


...

 

خورشید هر روز دیرتر از پدرم بیدار می شود اما زودتر از او به خانه بر می گردد


...


پدرم ،تنها کسی است که باعث میشه بدون شک بفهمم فرشته هاهم میتوانند مرد باشند ! 


...


 

 

به سلامتی هرچی پدره



تاريخ : سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, | 23:38 | نویسنده : Fatemeh

 

دست پر مهر مادر
تنها دستي ست،
که اگر کوتاه از دنيا هم باشد،
از تمام دستها بلند تر است...
 
پدر؛
تکیه گاهی است که بهشت زیر پایش نیست..
اما همیشه به جرم پدر بودن
باید ایستادگی کند؛
و با وجود همه مشکلات, به تو لبخند زند تا تو دلگرم شوی
... که اگر بدانی ...
چه کسی ، کشتی زندگی را
از میان موج های سهمگین روزگار
به ساحل آرام رویاهایت رسانده است؛
"پدرت"را می
 پرستیدی...
 


تاريخ : سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, | 23:16 | نویسنده : Fatemeh

 



تاريخ : سه شنبه 24 ارديبهشت 1392برچسب:, | 23:4 | نویسنده : Fatemeh

هرچقدر هم ضعیف باشی

گاهی اقات می توانی

تکیه گاه باشی 



تاريخ : یک شنبه 15 ارديبهشت 1392برچسب:, | 21:35 | نویسنده : Fatemeh

سلام به هم وطنان عزیز بوشهری

با عرض تاسف به خاطر زلزله ی ماه گذشته و زلزله ی امروز .من وتمام آذربایجانیها را در غم خودشریک بدانید 



تاريخ : جمعه 13 ارديبهشت 1392برچسب:, | 17:40 | نویسنده : Fatemeh

 

سرمربی جدید تیم فوتبال تراکتورسازی گفت: به من تکلیف شد و برحسب وظیفه و علاقه هدایت تراکتورسازی را بر عهده گرفتم.بعد از شکست مقابل الشباب قرار بود اولیویرا برکنار شود

با توجه به اینکه در 9 هفته اخیر نتایج خوبی کسب نکردیم هیئت مدیره و مدیرعامل باشگاه در جلساتی که داشتند به این نتیجه رسیدند که انسجام تیمی خوبی نداریم و با توجه به اینکه شرایطمان بسیار بد شده بود اولیویرا را بر کنار کردند و هدایت تیم در 2 هفته پایانی در اختیار من قرار گرفت.
وی افزود: هفته سیو سوم و سیو چهارم لیگ برتر در روزهای پانزدهم و بیستم اردیبهشت برگزار میشود و چیزی کمتر از یک هفته است. با توجه به اینکه مسئولان میخواستند شخصی کار را برعهده بگیرد که بازیکنان و محیط را بشناسد من را به عنوان سرمربی دوست و بزرگتر بازیکنان که با آنها صمیمیت زیادی دارم انتخاب کردند. در این 2 مسابقه به همراه باغآبادی و پژمان با همکاری باشگاه تیم را اداره میکنیم و امیدوارم کارها به خوبی پیش برود.
سرمربی جدید تراکتورسازی خاطر نشان کرد: پس از شکست مقابل الشباب در ریاض مسئولان چنین تصمیمی داشتند اما در نهایت اعلام کردیم اجازه بدهید اولیویرا به کار خودش ادامه دهد و زمان بیشتری را در اختیارش قرار دهند پس از شکست مقابل الجزیره نیز چنین موجی ایجاد شد اما باز هم وقت بیشتری در اختیار اولیویرا قرار داده شد در نهایت تصمیم بر این شد که در 2 مسابقه پایانی من هدایت تراکتورسازی را برعهده بگیرم و پس از آن هیئت رئیسه و مدیرعامل برای فصل آینده تصمیمگیری میکند.
وی افزود: به ما تکلیف شد و برحسب وظیفه و عشقی که به تراکتورسازی داریم تمام تلاشمان را در این 2مسابقه برای موفقیت تیم می کنیم. تلاش من این است که در این مدت کار را به خوبی جلو ببریم. بازیکنان را در این مدت همدل خواهیم کرد و با همکاری و همت مضاعف سعی میکنیم به خوبی کارمان را به پایان برسانیم. دو سه جلسه بیشتر وقت تمرین نداریم و در این مدت نمیتوانیم شقالقمر کنیم اما با توجه به اینکه به ما تکلیف شده بود این سمت را قبول کردیم و امیدوارم با حمایت هواداران و همدلی بتوانیم کار را به خوبی به پایان برسانیم.
آذرنیا در مورد دیدار مقابل آلومینیوم هرمزگان گفت: آلومینیوم تیم بسیار خوبی است و آنها با توجه به شرایطی که در جدول دارند میخواهند هر طور شده به پیروزی برسند میدانیم آنها با حساب و کتاب و برنامه به این مسابقه میآیند و قبل از این دیدار اردوهایی را برگزار کردند اما ما تراکتورسازی هستیم و تشکیلات بسیار خوب و مناسبی داریم برای کسب سه امتیاز به میدان میرویم و امیدواریم موفق شویم.

 


تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:44 | نویسنده : Fatemeh

 اعتراف های جالب و تکان دهنده (طنز باحال)

 

 
اعتراف می کنم یه بار از مسیری پیاده داشتم می رفتم خونه دوستم، رسیدم سر کوچشون دیدم ورود ممنوعه. رفتم از یه چهارراه بالاتر دور زدم از سر کوچشون وارد شدم!


اعتراف میکنم نصفه شبی وسط کویر چادر زدیم بهم گفت به آسمون نگاه کن ببین چی می بینی؟ گفتم یه آسمون ستاره گفت خوب یعنی چی؟ من که نمیخواستم کم بیارم گفتم از چه جهتی؟ فلسفی، نجوم یا علمی؟ گفت احمق جان چادرمون و دزدیدن!!!!


داشتم به همسرم اس ام اس میدادم که عروسک خوشگله من کجاست؟ اشتباهی به بابام دادم. جواب داد من چه میدونم خرسه گنده؟ الان بچت باید عروسک بازی کنه!!!!!!!!


اعتراف یكی از دوستان : مامان بزرگ خدا بیامرز ما تو 95 سالگی فوت کرد .صبح روزی که مامان بزرگم فوت کرده بود همه دور جنازش نشسته بودیم و همه داشتن گریه میکردن.. جمعیتم زیاد بود ... منو داداشمم تو بغل هم داشتیم گریه میکردیم .... اشک فراوون بود و خلاصه جو گریه بود ... یهو دختر خالم که تازه رسیده بود اومد تو حیاط و با جدیت داد کشید : مامان بزرگ زود رفتی ... یهو کل خونه رفت رو هوا ...حالا خندمون قطع نمیشد
 

اعتراف میکنم سوم دبستان که بودم یه روز معلممون مدرسه نیومد منم ظهرش رفتم در خونشون که یه کوچه بالاتر از ما بود تکلیف شبمو ازش گرفتم.


اعتراف میکنم بچه که بودم..جو گیر بودم نماز بخونم....بعد چادر گل منگولیمو میذاشتم مهرم میذاشتم رو به قبله وا میستادم شروع میکردم به نماز خوندن...اما جای سوره ها شعر کلاه قرمزیو می خوندم....>>>آقای راننده...آقای راننده...یالا بزن توو دنده...!!


اعتراف میکنم به عنوان 1 مهندس میخواستم دیوار رو سوراخ کنم، شک داشتم که از زیر جایی که میخوام سوراخ کنم سیم برق رد شده باشه، واسه اینکه برق نگیرتم فیوز رو قطع کردم، تازه وقتی دیدم دریل کار نمیکنه کلی غصه خوردم که دریل سوخت!!


اعتراف میكنم بچه كه بودم با دختر و پسر خاله هام لباس كهنه میپوشیدیم میرفتیم گدایی با درامدش بستنی میگرفتیم كه همسایمون مارو لو داد و كتك خوردیم!!
 
 



تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:41 | نویسنده : Fatemeh

 بسیار جالب فقط بخند (آخر طنز)

 


کچل باشی، بری بالای شهر میگن مد روزه، بری مرکز شهر میگن سربازی، بری پایین شهر میگن زندانی بودی، این همه تفاوت توی شعاع 20 کیلومتر...!!!


یعنی فقط کافیه تو خونتون بفهمن که امتحان دارین، اونوقت بخوای بری توالتم میگن کجا؟؟؟ مگه تو امتحان نداری؟؟؟


میازار موری که دانه کش است... در مورد مورچه ای که دانه همراه اش نیست فتوایی صادر نشده می توانید بیازارید...!!!


تلویزیون داره سیرک نشون میده که چهارتا گاو میان از رو طناب میپرن و میرن! مامانم یه نگاه به تلویزیون میندازه و بعدش یه نگاه به من! میگه : اینا گاو تربیت کردن ما هنوز تو تربیت تو موندیم...!!!


جاتون خالی دیشب رفته بودم شهر بازی و فقط به یه نتیجه رسیدم: توی شهر بازی تو بعضی از این وسایل بازیش باید یه دکمه ی "غلط کردم" هم بزارن...!!!


تا حالا دقت کردی وقتی کباب با برنج میخوریم 90% حواسمون به اینه که هردوتاش باهم تموم شه..!!!


تا حالا دقت کردین لذتی که در پرت کردن شلوار گوشه اتاق هست، تو زدنش به چوب لباسی‎ ‎نیست ...!!!


بابام اومده تو اتاقم میگه: اینترنت قطعه؟؟؟ میگم: نه چرا قطع باشه!؟ میگه: آخه دیدم داری درس میخونی...!!! 
 



تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:38 | نویسنده : Fatemeh

 www.parsnaz.ir - متن چت یک آقا پسر با یک دختر خانم (بسیار خنده دار)


پسر : سلام.خوبی؟مزاحم نیستم؟

دختر: سلام. خواهش می کنم.? asl plz

پسر : تهران/وحید/۲۶ و شما؟

دختر‌ : تهران/نازنین/۲۲

پسر : اِ اِ اِ چه اسم قشنگی!اسم مادر بزرگ منم نازنینه.

دختر: مرسی!شما مجردین؟

پسر : بله. شما چی؟ازدواج کردین؟

دختر : نه. منم مجردم. راستی تحصیلاتتون چیه؟

پسر : من فوق لیسانس مدیریت از دانشگاه MIT اَمِریکا دارم. شما چی؟

دختر : من فارغ التحصیل رشته گرافیک از دانشگاه سُربن فرانسه هستم.

پسر : wow چه عالی!واقعا از آشناییتون خوشحالم.

دختر : مرسی. منم همین طور. راستی شما کجای تهران هستین؟

پسر: من بچه تجریشم. شما چی؟

دختر : ما هم خونمون اونجاس. شما کجای تجریش می شینین؟

پسر : خیابون دربند. شما چی؟

دختر : خیابون دربند؟ کجای خیابون دربند؟

پسر : خیابون دربند. خیابون…… کوچه……پلاک….شما چی؟

دختر : اسم فامیلی شما چیه؟

پسر : من؟ حسینی! چطور؟

دختر : چی؟وحید تویی؟ خجالت نمی کشی چت می کنی؟تو که گفتی امروز با زنت می خوای بری قسطای عقب مونده خونه رو بدی.!مکانیکی رو ول کردی نشستی چت می کنی؟

پسر : اِ عمه ملوک شمائین؟چرا از اول نگفتین؟راستش! راستش!دیشب می خواستم بهتون بگم امروز با فریده…. آخه می دونین………..

دختر : راستش چی؟ حالا آدرس خونه منو به آدمای توی چت میدی؟می دونم به فریده چی بگم!

پسر : عمه جان ! تو رو خدا نه! به فریده چیزی نگین!اگه بفهمه پوستمو میکّنه!عوضش منم به عمو فریبرز چیزی نمی گم!

دختر :‌ او و و و م خب! باشه چیزی بهش نمیگم. دیگه اسم فریبرزو نیاریا! راستی من باید برم عمو فریبرزت اومد. بای

پسر : باشه عمه ملوک! بای……

 
 



تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:28 | نویسنده : Fatemeh

 www.parsnaz.ir - شب قبل از امتحان در خوابگاه پسران و دختران + طنز

 


خوابـگاه دخــتـران ( شب )

سکـانس اول : (دخــتر «شبنم» نامی با چـند کتـاب در دسـتش وارد واحــد دوستش «لالـه» می شود و او را در حــال گریه می بیــنـد.)

شبنم :ِ وا!... خاک بـرسرم! چــرا داری مثــل ابـر بهـار گریـه می کـنی؟!

لالـه : خـدا منـو می کشـت این روزو نـمی دیدم. (همچـنان به گریـه ی خود ادامــه می دهـد.)

شبنم : بگـو ببـینم چی شـده؟

لالـه : چی می خواســتی بشـه؟ امروز نـتیجه ی امتـحان <آناتومی!!!> رو زدن تــو بُــرد. منــی که از 6 مـاه قبـلش کتابامـو خورده بــودم، مـنی که بـه امیـد 20 سر جلـسه ی امتحــان نشـسته بودم، دیــدم نمــره ام شـده 19!!!!!! ( بر شـدت گریه افزوده می شــود)
 

شبنم : (او را در آغــوش می کشـد) عزیـزم... گـریه نـکن. می فهـممت. درد بـزرگیــه! (بغـض شبنم نیز می ترکـد) بهتـره دیگـه غصه نخـوری و خودتـو برای امتحـان فـردا آمـاده کنـی. درس سخت و حجیــمیـه. می دونی کـه؟

لالـه : (اشک هایش را آرام آرام پـاک می کنـــد) آره. می دونـم! امـا من اونقــدر سـر ماجـرای امـروز دلم خـون بـود و فقط تونـستم 8 دور بخـونم! می فهـمی شبنم؟فقط 8 دور... (دوبـاره صـدای گریـه اش بلـند می شود) حالا چه جــوری سرمـو جلوی نـازی و دوستـاش بلـند کنـم؟!!

شبنم :
 عزیزم... دیگــه گریه نکن. من و شهــره هم فقط 7 - 8 دور تـونســتیم بخـونیم! ببـین! از بـس گریه کردی ریـمل چشمــای قشـنگ پاک شـد! گریـه نکن دیـگه. فکـر کردن به ایـن مســائل کـه می دونـم سخــته، فایده ای نـداره و مشــکلـی رو حـل نـمی کنـه.

لالـه : نـمی دونـم. چـرا چنـد روزیـه که مثـل قدیم دلـم به درس نـمیره. مثـلاً امـروز صبــح، ساعـت 5/7 بیـدار شـدم. باورت مـیشه؟!

(در همیــن حال، صـدای جیــغ و شیـون از واحـد مجـاور به گوش می رسـد. اسـترس عظیـمی وجـودِ شبنم و لالـه را در بر می گیــرد! دخـتری به نـام «فرشــته» با اضـطراب وارد اتـاق می شـود.)

شبنم : چی شـده فرشــتـه؟!

فرشــته : (با دلهــره) کمـک کنیـد... نـازی داشت واسـه بیــستمـین بـار کتــابشـو می خـوند که یـه دفعــه از حـال رفت!

شبنم : لابــد به خـودش خیلی سخــت گرفته.

فرشــته : خب، منــم 19 بـار خونـدم. این طـوری نـشدم! زود باشیــد، ببـریـمش دکتــر.

(و تمــام ساکنـین آن واحـد، سراسیـمه برای یاری «نــازی» از اتـاق خارج می شـونـد. چـراغ ها خامـوش می شود.)

خوابــگاه پســران (شـب)

سکــانـس دوم : (در اتـاقی دو پـسر به نـام های «مهـدی» و «آرمــان» دراز کشــیده انـد. مهـدی در حال نصـب برنـامه روی لپ تـاپ و آرمـان مشغــول نوشــتـن مطالبی روی چـند برگـه است. در هـمین حـال، هم واحدی شـان، «میـثــاق» در حـالی که به موبایـلش ور می رود وارد اتــاق می شـود)

میثـــاق : مهـدی... شایـعه شـده فـردا صبــح امتـحان داریـم.

مهـدی : نـه! راســته. امتـحان پایــان تــرمه.

میثــاق : اوخ اوخ! مــن اصـلاً خبـر نـداشـتم. چقـدر زود امتـحانا شـروع شــد.

مهـدی : آره... منــم یه چنـد دقـیقه پیـش فهمـیدم. حالا چیــه مگـه؟! نگـرانی؟

میثــاق : مـن و نـگرانی؟ عمــراً!! (بـه آرمــان اشــاره می کنـد) وای وای نیگــاش کـن! چه خرخـونیــه این آقـا آرمـان! ببیــن از روی جـزوه های زیـر قابلمــه چه نـُـتی بـر می داره!!

آرمـــان : تـو هم یه چیزی میگــیا! ایـن برگـه های تقـلبه کـه 10 دقیـقــه ی پیـش شـروع به نـوشتـنــش کردم. بچه های  کلاس مـا که مثـل بچه های  شما پایـه نیســتن. اگـه کسی بهت نـرسوند، بایــد یه قوت قلــب داشته باشی یا نـه؟ کار از محکـم کاری...

مـهدی : (همچــنان که در لپ تاپــش سیــر می کنـد) آرمــان جـون... اگه واسـت زحمـتی نیست چنـد تا برگـه واسه مـنم بنـویس. دستـت درست!

در همیـن حــال، صـدای فریـاد و هیاهـویی از واحـد مجـاور بلـند می شود. پسـری به نـام «رضـا» با خوشحـالی وسط اتـاق می پـرد)

میـثــاق : چـت شده؟ رو زمــین بنـد نیـستی!

رضــا : پرسپولیس همین الان دومیشم خورد!!!

مهـدی : اصلا حواسم نبود.توپ تانک فشفشه..... .!!!
و تمــام ساکنیـن آن واحـد، برای دیـدن ادامـه ی مسـابقـه به اتاق مجـاور می شتـابنـد. چراغ هـا روشــن می مانند.!
 
 

 



تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:25 | نویسنده : Fatemeh

 www.parsnaz.ir - عروسی رفتن دخترها وپسرها + طنز

 
 
عروسی رفتن دخترها:
 
دو، سه هفته قبل از عروسی، دغدغه ی خاطرش اینه که : من چی بپوشم؟!
توی این مدت هر روز یا دو روز یه بار " پرو" لباس داره...
اون دامن رو با این تاپ ست می کنه، یا اون شلوار رو با اون شال!!
ممکنه به نتایجی برسه یا نرسه! آخر سر هم می ره لباس می خره!!
بعد از اینکه لباس مورد نظر رو انتخاب کرد...حالا متناسب رنگ لباس، رنگ آرایش صورتش و تعیین می کنه...اگر هم توی این مدت قبل از مهمونی، چیزی از لوازم آرایش مثل لاک و سایه و...که رنگهاشو نداره رو تهیه می کنه...
حتی مدل مویی که اون روز می خواد داشته باشه رو تعیین می کنه...مثلا ممکنه " شینیون" کنه یا مدل دار سشوار بکشه...!
البته سعی می کنه با رژیم غذایی سفت و سخت تناسب 
اندامشم حفظ بکنه...
یه رژیمی هم برای پوست صورت و بدنش می گیره..! مثل پرهیز از خوردن غذاهای گرم!
ماسک های زیادی هم می زاره، از شیر و تخم مرغ و هویج و خیار و توت فرنگی و گوجه فرنگی(اینا دستور غذا نیستا!!)گرفته تا لیمو ترش
خوب، روز موعود فرا می رسه!
ساعت 8 صبح از خواب بیدار می شه( انگار که یه قرار مهم داره) بعد از خوردن صبحانه، می پره تو حموم،...بالاخره ساعت 10 تا 10:30 می یاد بیرون...( البته ممکنه یه بار هم تو حموم ماسک بزاره...که تا ساعت 11 در حمام تشریف داره!)
بعد از ناهار...!
لباس می پوشه می ره آرایشگاه، چون چند روز قبلش زنگ زده و وقت آرایشگاه گرفته برای ساعت 1:30 بعد از ظهر...
توی آرایشگاه کلی نظر خواهی می کنه از اینو اون که چه مدل مویی براش بهترتره، هر چی هم ژورنال آرایشگر بنده خدا داره رو می گرده آخر سر هم خود 
آرایشگر به داد طرف می رسه و یه مدل بهش پیشنهاد می کنه و اونم قبول می کنه!!
ساعت 3 می رسه خونه... بعد شروع می کنه به آرایش کردن...!
بعد از پوشیدن لباس که خیلی محتاطانه صورت می گیره( که مدل موهاش خراب نشه) یه عکس یادگاری از چهره ی زیباش می گیره که بعدا به نامزد آینده اش نشون بده!!
ساعت 8 عروسی شروع می شه...یه جوری راه می افته که نیم ساعت زودتر اونجا باشه!

عروسی رفتن پسرها:

اگر دو، سه هفته قبل بهشون بگی یا دو، سه ساعت قبل هیچ فرقی نمی کنه!!
روز عروسی، ساعت 12 ظهر از خواب بیدار می شه... خیلی خونسرد و ریلکس! صبحانه خورده و تمام برنامه های تلویزیون رو می بینه!
ساعت 6 بعد از ظهر، اون هم حتما با تغییر جو خونه که همه دارن حاضر می شن یادش می افته که بعله...عروسی دعوتیم..!
بعد از خبر دار شدن انگار که برق گرفته باشنش...! می پره تو حموم...
توی حموم از هولش، صورتشم با تیغ می بره...!!( بستگی به عمق بریدن داره، ممکنه مجبور بشه با همون چسب زخم بره عروسی!)
ریش هاش زده نزده( نصف بیشترو تو صورتش جا می زاره!!)از حموم می یاد بیرون...
ساعت 6:30 بعد از ظهره...هنوز تصمیم نگرفته چه تیپی بزنه، رسمی باشه یا اسپرت...!
تازه یادش می افته که پیرهنشو که الان خیلی به اون شلوارش می یاد اتو نکرده! شلوارشم که نگاه می کنه می بینه چند روز پیش درزش پاره شده بوده و یادش رفته بوده که بگه بدوزن..!!
کلی فحش و بد و بیراه به همه می ده که چرا بهش اهمیت نمی دن و پیرهنشو تو کمد لباساش بوده رو پیدا نکردن و اتو نکردن و شلوارشو چرا از علم غیبشون استفاده نکرد که بدونن که نیاز به دوختن داره...!
خلاصه...بالاخره یه لباس مناسب با کلی هول هول کردن پیدا می کنند و می پوشه(البته اگر نیاز بود که حتما به کمد لباس پدر و بردار هم دستبرد می زنه!!)ساعت 8 شب عروسی شروع می شه، ساعت 9:30 شب به شام عروسی می رسه..! البته اگر از عجله ی زیادش، توی راه تصادف نکرده باشه دیر تر از این به عروسی نمی رسه!!
 



تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:17 | نویسنده : Fatemeh

 www.parsnaz.ir - بیچاره این دخترها (طنز باحال)

 

بیچاره دخترا اگه خوشگل باشن می گن عجب جیگریه!

اگه زشت باشن می گن کی اینو می گیره!

اگه تپل باشن می گن چه گوشتیه! اگه لاغر باشن می گن چه مردنیه!

اگه مودبانه حرف بزنن می گن چه لفظ قلم حرف می زنه! اگه رک و راست باشن می گن چه بی حیاست!

اگه یه خورده فکر کنن می گن چقدر ناز می کنه! اگه سری جواب بدن می گن منتظر بود!

اگه تند راه برن می گن داره می ره سر قرار!

اگه اروم راه برن می گن اومده بیرون دور بزنه ول بگرده!

اگه با تلفن کارتی حرف بزنن می گن با دوست پسرشه! اگه خواستگارو رد کنه می گن یکی رو زیر سر داره!

اگه حرف شوهرو پیش بکشه می گن سر و گوشش می جنبه !

اگه به خودش برسه می گن دلش شوهر می خواد می خواد جلب توجه کنه !

اگه............چکار کنه بمیره خوبه؟
 
 



تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:14 | نویسنده : Fatemeh

 www.parsnaz.ir - فرق بین زمین خوردن دخترا و پسرا (طنز جالب)

 

پسر در حال دویدن...

زااااارت (صدای زمین خوردن)

رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو! (شپلخخخخخ "صدای پس گردنی")

یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!!

یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ!

.

.

.

.

.

دختر در حال راه رفتن…

دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش)

رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی؟ فدات شم! الهی بمیرم! چی شدی تو یهو؟ وااااااااااای…

یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟

یک پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من!

من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!
 
 
 
 



تاريخ : چهار شنبه 11 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:12 | نویسنده : Fatemeh

 

www.parsnaz.ir - روش های ضایع کردن پسرها (آخر طنز)

 


* توی جمعی كه یه عده پسر دارن فوتبال میبینند ، در لحظه حساس تلویزیون رو خاموش كنید.

* توی جمع دانشجویی هنگام عكس گرفتن پسرا رو از كادرخارج كنید.

* توی یه مهمونی تو چای پسر مورد نظرتون 1قاشق نمك بریزید.

* اگه یه پسر با موهای ژل زده از كنار خونه شما عبور كرد ازپنجره یه سطل آب روش بریزید.

* قبل از اجرای زنده خوندن یه پسر سیم میكروفون رو قطع كنید.

* در جلوی پسری كه سرش خلوته از كاشت و زیبایی موهای پسر همسایه تعریف كنید.

* شیشه نوشابه تان را به پسر مورد نظرتون بدین تا باز كنید ، سپس بگین كه میل ندارین.

* اگه یه پسر ازتون ساعت پرسید به ساعت نگاه كنید و بگین عجله كن قرارات دیر شده !

* به یه پسری كه موهاش رو مدل جدید درست كرده اشاره كنید و بلند بگین ، این رو به برق وصل كردن ؟

* به پسر مورد نظر یه هدیه بدین ، بعد بگین اشتباه شده این مال اون یكیه !

* اگه سر جلسه امتحان پسری از شما تقلب خواست جواب سوال اشتباه بدین.

* تو دانشگاه ماشین پسر مورد نظرتون رو پنچر كنید.

* اگه یه پسری جلوش دوستاش یه شاخه گل هدیه داد ، جلوی بینی خود رو بگیرین و بگین به این بو آلرژی دارین.

* اگه سر كلاس یه پسری اصرار داشتكه امتحان كنسل بشه شما مصر باشین كه امتحان برگزار بشه.
 



تاريخ : یک شنبه 8 ارديبهشت 1392برچسب:, | 1:9 | نویسنده : Fatemeh

 

حقیقت داره یا خوابه . . . . .

 
 
 
حقیقت داره یا خوابه، که دستات توی دستاشه؟
 
محاله...اون نمی تونه، مث من عاشقت باشه
 
باهاش خوشبخت و آرومی، سرت رو شونه ی اونه
 
یه روزی مال من بودی،ولی اینو نمی دونه
 
نمی دونه که دست تو، تو دستای منم بوده
 
بهش بگو که آغوشت، یه روز جای منم بوده
 
بگو چی بین ما بوده؟ سر عشقت چی آوردی؟
 
اونم حرفاتو باور کرد! واسه اونم قسم خوردی
 
منو یادت میاد یانه؟ همون که عاشقش بودی
 
چقد راحت یکی دیگه، جامو پُر کرد به این زودی
 
 

 



تاريخ : پنج شنبه 5 ارديبهشت 1392برچسب:, | 14:57 | نویسنده : Fatemeh
 
 گفته بودی که چرا محو تماشای منی ؟ 
 وآنچنان مات که یک دم مژه بر هم نزنی؟ .   
 مژه بر هم نزنم تا که ز دستم نرود
 ناز چشم تو به قدر مژه بر هم زدنی  
          
 
    
     تنهای من     
                 

 



تاريخ : چهار شنبه 4 ارديبهشت 1392برچسب:مدل مانتو ایرانی, | 22:28 | نویسنده : Fatemeh

مدل-مانتو-شیک 

مدل مانتو جدید دخترانه و زنانه



  • بلاگ کامپیوتری
  • اسپرت